آوشآوش، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آوش فندق مامان و بابا

مریضی گل پسرم

فندق مامان حالا می خوام از 2 روزگیت بگم . فردای روزی که شما و من از بیمارستان اومدیم خونه مامانی شبش ساعت 11:30 12 شما رو بابا اشکان و مامان لیلا بردن دکتر شما زردی داشتی و می خواستن بستریت کنن . من و شما رفتیم بیمارستان چون فقط اجازه میدادن مادرت پیشت بمونه چه سخت گذشت اون 3 روزی که بستری بودی هر شب کارم گریه بود هم خودم درد داشتم هم واسه شما که مدام آمپولت میزدن و آزمایش می گرفتن از گریه هات که قلبمو تکه و پاره می کرد خدارو شکر الان خوبی . راستی گلم روز 4 نافتم افتاد. ...
30 شهريور 1392

خاطره روز تولدت

سلام پسرم امروز شما 14 روز که قدم رو چشم مامان بابا گذاشتی و زندگیشونو گرم تر کردی روزی 100 بار خدارو شکر میکنم که همچین هدیه ارزشمندی بهمون داده . مامانی من و شما همچنان خونه مامانی هستیم بابایی فردا میره ارمنستان انشاالله برگشت دیگه میریم خونمون . پسرم می خوام از خاطره روز تولدت بگم از استرسی که شب قبلش داشتم و استرسم واسه خودم نبود واسه شما بود فقط دعا می کردم که صحیح و سالم باشی . شب قبل به دنیا اومدنت کلی عکس گرفتم از خودم که یادگاری داشته باشم. فیلمم گرفتم و باهات صحبت کردم. شبش اصلانخوابیدم ساعت 2 تا 5 خوابیدم دیگه خوابم نبرد. ساعت 7:30 آماده شدیم من و شما و مامان لیلا . ساعت 8:30 عمو میلان اومد دنبالون رفتیم دنبال بابا علی...
30 شهريور 1392

11 روز مونده

سلام پسرم عسلم 11 روز مونده تا به دنیا اومدنت . 11 روز دیگه بغلت می کنم . قد یه دنیا دلم برات تنگه . این جا همه منتظرن تا تو رو زودتر ببینن . ...
5 شهريور 1392
1